دست برنده. مقدم به جنگ. هنرنما. چابک. که زود دست به کاری برد: سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش. فردوسی. یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی. فردوسی. ببین تا کجا رفت سالار ما سپهبد یل دست بردار ما. فردوسی
دست برنده. مقدم به جنگ. هنرنما. چابک. که زود دست به کاری برد: سپاهی فرستم تو سالار باش برزم اندرون دست بردار باش. فردوسی. یکی نامداری که بد یار اوی برزم اندرون دست بردار اوی. فردوسی. ببین تا کجا رفت سالار ما سپهبد یل دست بردار ما. فردوسی
دست بردارنده. ترک کننده. رفع مزاحمت کننده. رهاکننده. - دست بردارشدن، خود را بازداشتن و احتراز کردن. (ناظم الاطباء). - ، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - ، باز ایستادن. (ناظم الاطباء). - ، موقوف کردن. (ناظم الاطباء). - دست بردار نبودن از چیزی یا کسی، مصر بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دست بردارنده. ترک کننده. رفع مزاحمت کننده. رهاکننده. - دست بردارشدن، خود را بازداشتن و احتراز کردن. (ناظم الاطباء). - ، بخشیدن و معاف کردن. (ناظم الاطباء). - ، باز ایستادن. (ناظم الاطباء). - ، موقوف کردن. (ناظم الاطباء). - دست بردار نبودن از چیزی یا کسی، مصر بودن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
خادمه که دامان بلند خاتون را گاه حرکت بردارد تا بزمین نساید: آن کسان را که تو بینی پسه وردار لباس جامه شان بنده و خود خواجۀ خدمتکارند. نظام قاری (دیوان البسه ص 63)
خادمه که دامان بلند خاتون را گاه ِ حرکت بردارد تا بزمین نساید: آن کسان را که تو بینی پسه وردار لباس جامه شان بنده و خود خواجۀ خدمتکارند. نظام قاری (دیوان البسه ص 63)